اوحدی مراغهای (غزلیات)/چون گشت با تو ما را پیوند دل زیادت
ظاهر
چون گشت با تو ما را پیوند دل زیادت | گر هجر ما، گزینی، دوری ز حسن عادت | |||||
شبهاست تا دلم را تب دارد از غم تو | آه! از تو، گر نیایی روزی بدین عیادت | |||||
طبعت به طالع ما شد تند و تیز، ارنه | زین بیشتر نبودی بدمهر و بیارادت | |||||
عشقی که نیست برتو، حربیست بیغنیمت | عیشی که نیست با تو، دینیست بیشهادت | |||||
هر چند نیست با ما مهر تو در ترقی | هر لحظه با تو ما را شوقیست در زیارت | |||||
شاگرد صورت تست آیینه در لطیفی | کین میکند تجلی و آن میکند اعادت | |||||
چندان که جور خواهی بر جان من همی کن | کز بندگان نیاید کاری بجز عبادت | |||||
باشد که: اوحدی را از غیب دست گیرد | آن کس که واقفست او بر غیب و بر شهادت |