اوحدی مراغهای (غزلیات)/ای داده بر وی تو قمر داو تمامی
ظاهر
ای داده بر وی تو قمر داو تمامی | پیش تو کمر بسته اسیران به غلامی | |||||
از شرم بنا گوش تو در گوشه نشیند | گر ماه ببیند که تو در گوشهی بامی | |||||
هر لحظه بدان زلف چو دامم بفریبی | ای من به کمند تو، چه محتاج به دامی؟ | |||||
گر عام شود قصهی ما در همه عالم | چون خاص تو باشیم چه اندیشه ز عامی؟ | |||||
ای کشته مرا گفتن شیرین تو صدبار | خود روی تو یک بار نبینم که کدامی؟ | |||||
چون یار گرامی ز در خانه درآید | شاید که کشی در قدمش جان گرامی | |||||
بیتو به مقامی ننشینم که ننالم | ای نالهی دلسوز من، اندر چه مقامی؟ | |||||
با مدعیان حال نگفتیم، که ایشان | در آتش این سینه نبینند ز خامی | |||||
از بخت به مقصود رسد اوحدی این بار | گر پیش خودش بار دهد مجلس سامی |