اوحدی مراغهای (غزلیات)/در هر چه دیدهام تو پدیدار بودهای
ظاهر
در هر چه دیدهام تو پدیدار بودهای | ای کم نموده رخ، که چه بسیار بودهای | |||||
ما بارکرده رخت و طلبگار روی تو | وانگه نهفته خود تو درین بار بودهای | |||||
چون اول از تو خاست که عشاق را نخواست | آخر چه شد که از همه بیزار بودهای؟ | |||||
گفتی: برو، برفتم و گفتی: بیا، دگر | چونم فروختی که خریدار بودهای؟ | |||||
آنی که یک زمان ز تو ما را گزیر نیست | هر جا که بودهایم تو ناچار بودهای | |||||
گر بودهای به حلقهی خمارمان شبی | مانند حلقه بر در و دیوار بودهای | |||||
گه در میانه نقط صفت گشتهای پدید | گاه از کنار دایره کردار بودهای | |||||
دوش آنچه دزد برد ز ما در ضمان ماست | یا عهده بر تو بود که بیدار بودهای | |||||
ما را مکن به رفتن بازار سرزنش | با ما تو نیز بر سر بازار بودهای | |||||
با ما چو یک شراب ز یک جام خوردهای | ما مست چون شدیم و تو هشیار بودهای؟ | |||||
نوش دلست اگر شکر، ار زهر دادهای | هوش روان، اگر گل، اگر خار بودهای | |||||
روزی اگر به وصل شوی یار اوحدی | منت منه، که با دگران یار بودهای |