اوحدی مراغهای (غزلیات)/رنگینتر از رخ تو گل در چمن نباشد
ظاهر
رنگینتر از رخ تو گل در چمن نباشد | چون عارض تو ماهی در انجمن نباشد | |||||
پوشیده هر کسی را پیراهنیست، لیکن | آب حیات کس را در پیرهن نباشد | |||||
فرهادوار بیتو جان میکنم، نگارا | فرهاد نیست عیبی،گر کوهکن نباشد | |||||
چون وقت بوسه دادن گویی که: بیدهانم | دشنام نیز دادن بر بیدهن نباشد | |||||
زر خواستی و جان هم، زر کمترست، لیکن | در جان که میفرستم باری سخن نباشد | |||||
چون وصل جویم از تو، گویی: نبینی، آری | دیدار خوب رویان بی لا و لن نباشد | |||||
چون استوار باشم در عهد و وعدهی تو؟ | کین بیخلاف نبود و آن بیشکن نباشد | |||||
امشب چو پیش دیده خون ریختی دلم را | گر زانکه باز گوید فردا، ز من نباشد | |||||
جانا، کجا نشیند بیصحبت تو یک دم؟ | روزی که اوحدی را تشویش تن نباشد |