اوحدی مراغه‌ای (غزلیات)/شب هجرانت، ای دلبر، شب یلداست پنداری

از ویکی‌نبشته
اوحدی مراغه‌ای (غزلیات) از اوحدی مراغه‌ای
(شب هجرانت، ای دلبر، شب یلداست پنداری)
  شب هجرانت، ای دلبر، شب یلداست پنداری رخت نوروز و دیدار تو عید ماست پنداری  
  قدم بالای چون سرو تو خم کردست و این مشکل که بالای تو گر گوید: نکردم، راست پنداری  
  دمی نزدیک مهجوران نیایی هیچ و ننشینی طریق دلنوازی از جهان برخاست پنداری  
  دلت سختست و مژگان تیر، در کار من مسکین بدان نسبت که مژگان خار و دل برجاست پنداری  
  خطا زلفت کند، آخر دلم را در گنه آری جنایت خود کنی و آنگاه جرم از ماست پنداری  
  ز هجر عنبر زلف و فراق درد دندانت دو چشم اوحدی هر شب یکی دریاست پنداری