اوحدی مراغه‌ای (غزلیات)/باشد آن روز که گویم به تو راز دل خویش؟

از ویکی‌نبشته
اوحدی مراغه‌ای (غزلیات) از اوحدی مراغه‌ای
(باشد آن روز که گویم به تو راز دل خویش؟)
  باشد آن روز که گویم به تو راز دل خویش؟ یا کنم بر تو بیان شرح نیاز دل خویش؟  
  دوستی کو و مجالی؟ که برو عرضه کنم قصه‌ی درد و غم دور و دراز دل خویش  
  چشم بربستم و از دیده و دل دور نه‌ای چون ببندم به حیل دیده‌ی باز دل خویش؟  
  گر شبی پیش خودم بار دهی بی‌اغیار بر تو خوانم همه تحقیق و مجاز دل خویش  
  از سر عربده برخیز و بر من بنشین تا زمانی بنشانم بتو آز دل خویش  
  کس چه داند که چه بر سینه‌ی من می‌گذرد؟ من شناسم اثر گرم و گداز دل خویش  
  اوحدی تا روش قامت زیبای تو دید جز به سوی تو ندیدست نیاز دل خویش