اوحدی مراغهای (غزلیات)/عرق چو از رخت، ای سرو دلستان، بچکد
ظاهر
عرق چو از رخت، ای سرو دلستان، بچکد | ز خاک لاله برآید، ز لاله جان بچکد | |||||
هزار سال پس از مرگ زنده شاید بود | به بوی آب حیاتی کزان دهان بچکد | |||||
ازان حدیث لبت بر زبان نمیرانم | که نازکست، مبادا که از زبان بچکد | |||||
ز شرم روی تو در باغ وقت گل چیدن | گل آب گردد و از دست باغبان بچکد | |||||
به حسرت رخ چون آفتابت اندر صبح | ستاره گردد و از چشم آسمان بچکد | |||||
مرا تنیست که گویی، همین نفس برود | ترا رخیست که پنداری: این زمان بچکد | |||||
معلقست دل من به طاعت تو چنان | که گر به خونش اشارت کنی روان بچکد | |||||
به دست خویش بیند ای بام چشم مرا | که او خراب شود گر بدین نشان بچکد | |||||
چه سود چاه زنخدان سرنگون که تراست؟ | چو قطرهای نگذاری که رایگان بچکد | |||||
زمان زمان به زلال لب تو تشنه ترم | اگر چه شعر بگویم، که آب از آن بچکد | |||||
نگاه داشتهام خون اوحدی، تا تو | رها کنی که: بر آن خاک آستان بچکد |