اوحدی مراغهای (غزلیات)/هوست معتکف خانهی خمارم کرد
ظاهر
هوست معتکف خانهی خمارم کرد | عشقت از صومعه و مدرسه بیزارم کرد | |||||
خاطرم را ز حدیث دو جهان باز آورد | لب لعل تو به یک عشوه، که در کارم کرد | |||||
شورها در سر و با خلق نمییارم گفت | زخمها بر دل و فریاد نمییارم کرد | |||||
میشنیدم که: شود نیک به شربت بیمار | شربتی داد خیال تو، که بیمارم کرد | |||||
من ندانم سبب گرم و گدازی که مراست | تا چه زورست و تعدی که چنین زارم کرد؟ | |||||
سایهای بودم و عکس تو بپوشید مرا | ذرهای بودم و نور تو پدیدارم کرد | |||||
دیده تا باز گشودم بتو، اندیشه ببست | در بر وی همه و روی به دیوارم کرد | |||||
آنکه اندر عقب من به تعبد کوشید | بعد ازین حال ندانست که انکارم کرد | |||||
مرده بودم، به سخنهای تو گشتم زنده | خفته بودم، صفت حسن تو بیدارم کرد | |||||
بادهی هر که چشیدم سبب مستی بود | اوحدی زان قدحی داد، که هشیارم کرد |