اوحدی مراغهای (غزلیات)/شب و روز مونس من غم آن نگار بادا
ظاهر
شب و روز مونس من غم آن نگار بادا | سر من بر آستان سر کوی یار بادا | |||||
دلش ارچه با دل من به وفا یکی نگردد | به رخش تعلق من، نه یکی، هزار بادا | |||||
چو رضای او در آنست که دردمند باشم | غم و درد او نصیب من دردخوار بادا | |||||
ز ملامت رقیبان نکند گذار بر من | که بت من از رقیبان به منش گذار بادا | |||||
سخن کنار پر خون که مراست هم بگویم | به میان لاغر او، که درین کنار بادا | |||||
چو باختیار کردم دل و جان فدای آن رخ | گر ازو کنم جدایی نه باختیار بادا | |||||
به من، ای صبا، نسیمی ز بهار دولت او | برسان، که سال و ماهت همه نو بهار بادا | |||||
چه کند مرا رقیبش همه سال دور از آن رخ؟ | که چو من بدرد دوری همه ساله زار بادا | |||||
لب او چو باز پرسد دل عاشقان خود را | دل ریش اوحدی نیز در آن شمار بادا |