اوحدی مراغهای (غزلیات)/غافل چرایی؟ جانا، ز دردم
ظاهر
غافل چرایی؟ جانا، ز دردم | رحمت کن آخر بر روی زردم | |||||
خونم بریزی هر روز، چون من | داد از تو خواهم، گویی چه کردم؟ | |||||
در دام حسنت جز دم ندیدم | وز خوان عشقت جز خون نخوردم | |||||
نقش غمم چون بر دل نوشتی | من نامهی خود در مینوردم | |||||
خاک نسیمت گردم به زاری | باشد که آرد پیش تو گردم | |||||
ای باد مشکین، گر میتوانی | بویی بیاور زان باغ وردم | |||||
تا دیدهی من دید آن صنم را | گر اوحدی را، دیدم نه مردم |