اوحدی مراغهای (غزلیات)/شب دوشینه در سودای او خفتم
ظاهر
شب دوشینه در سودای او خفتم | از آن امروز با تیمار و غم جفتم | |||||
زمن هر چند سر میپیچد آن دلبر | اگر دستم رسد در پای او افتم | |||||
چو چین زلف او آشفته شد حالم | خطا کردم که: با زلفش برآشفتم | |||||
ازان کرد آشکارا دیده راز من | که راز خویش را از دیده ننهفتم | |||||
ببیند بد سگالان اندر افتادم | که پند نیک خواه خویش نشنفتم | |||||
به بوی آنکه چشمم روی او بیند | به مژگانهاش خاک آستان رفتم | |||||
دل او باد پندارد حکایتها | کز آب دیده با باد صبا گفتم | |||||
ازان روزی که دیدم زلف شبرنگش | حرامست ار شبی بییاد او خفتم | |||||
چو چشم اوحدی زان گوهر افشان شد | زبان او، که در وصل او سفتم |