اوحدی مراغهای (غزلیات)/چه عشقست این که در دل شد؟
ظاهر
چه عشقست این که در دل شد؟ | کزو پایم درین گل شد | |||||
به بند او در افتادم | کشیدم بند و مشکل شد | |||||
چه شربت بود عشق او؟ | که جان را زهر قاتل شد | |||||
قیامت بیند آن دستی | کز آن قامت حمایل شد | |||||
چو با آیینهی خاطر | جمال او مقابل شد | |||||
هر آن نقشی که بر دل بد | نهفته گشت و باطل شد | |||||
ازو من سایهای بودم | به نور آن سایه زایل شد | |||||
مریدی را مرادی بد | ازان دلدار حاصل شد | |||||
ریاضت اوحدی میبرد | که این درویش واصل شد |