اوحدی مراغهای (غزلیات)/کام دلم نشد ز دهانت روا هنوز
ظاهر
کام دلم نشد ز دهانت روا هنوز | و آن درد را که بود نکردم دوا هنوز | |||||
بیگانه گشتم از همه خوبان به مهر تو | وآن ماه شوخ دیده نگشت آشنا هنوز | |||||
عالم ز ماجرای دل ریش من پرست | با هیچ کس نگفته من این ماجرا هنوز | |||||
ای دل، منال در قدم اول از گزند | از راه عشق او تو چه دیدی؟ بیا هنوز | |||||
ما را خدای در ازال از مهر او سرشت | ناکرده هیچ نسبت حسی بما هنوز | |||||
هر شب وصال او به دعا خواهم از خدا | دردا! که مستجاب نگشت این دعا هنوز | |||||
او گر قفا زنان ز در خود براندم | چشمم به راه باشد و رو از قفا هنوز | |||||
روزی نسیم بر سر زلفش گذار کرد | زان روز بوی غالیه دارد صبا هنوز | |||||
یک ذره مهر او به دل آسمان رسید | چون ذره رقص میکند اندر هوا هنوز | |||||
چشمم بر آستان در او شبی گریست | خون میدمد ز خاک در آن سرا هنوز | |||||
ای اوحدی، تو حال دل من ز من مپرس | کان دل برفت و باز نیامد بجا هنوز |