اوحدی مراغهای (غزلیات)/دلم از چشم مستش زار و پردم چشمش از مستی
ظاهر
دلم از چشم مستش زار و پردم چشمش از مستی | چه جای پنجه کردن بود ما را با چنان دستی؟ | |||||
به جان در غیرتم از دل، که پیش اوست پیوسته | گرین غیرت بدیدی او بغیر ما نپیوستی | |||||
ز زخم چشم مستش گر بنالیدم روا باشد | که سختست این چنین تیری و آنگه از چنان شستی! | |||||
گر آن گلچهره را در دل نشان دوستی بودی | دل این خستگان هر دم به خار غم چرا خستی؟ | |||||
به غیر از درددل چیزی ندیدم در فراق او | حکایت غیر ازین بودی مرا گر غیرتی هستی | |||||
ملامت گر ندید او را، از آن فریاد میدارد | اگر دیدی، نپندارم که از دامش برون جستی | |||||
نه یک دلبستگی دارد بدان زلف اوحدی، کو را | اگر پنجاه دل بودی به جان در زلف او بستی |