اوحدی مراغهای (غزلیات)/رخت گویم به زیبایی، لبت گویم به شیرینی
ظاهر
رخت گویم به زیبایی، لبت گویم به شیرینی | حرامست ار چنین صورت کند صورتگری چینی | |||||
به عارض حیرت حور و به قامت غیرت طوبی | به رخ سرمایهی مهر و به دل پیرایهی کینی | |||||
ترا، ای ترک، اگر روزی ببیند خسرو گردون | برت زانو زند، گوید: تو آغا باش و من اینی | |||||
سخن گویی و میخواهم که دردت زان زبان چینم | ولی ترسم که بد گویان بگویندم: سخن چینی | |||||
رخم زردست و آهم سرد و لب خشک از فراق تو | نگفتم حال چشم تر، که خود چون بگذری بینی | |||||
ترا با آن غرور حسن و ناز و سرکشی، جانا | کجا از دست برخیزد که پا درویش بنشینی؟ | |||||
نه تنها بر سر راهت مسلمان دیده میدارد | که گه کافر ترا بیند به راه آید ز بیدینی | |||||
اگر قد ترا شمشاد گویم جای آن داری | وگر روی ترا خورشید خوانم در خور اینی | |||||
ترا بر اوحدی چون دل نسوزد چاره آن دانم | که در هجر تو میسوزد به تنهایی و مسکینی |