اوحدی مراغهای (غزلیات)/سخت زیبا دلبرست او، چشم بد دور از رخش
ظاهر
سخت زیبا دلبرست او، چشم بد دور از رخش | ماه را ماند که میتابد همی نور از رخش | |||||
این پریوش را اگر فردا به فردوس آورند | رخ چو بنماید، خجل گردد بسی حور از رخش | |||||
گر به بستان آید آن گلچهر با این غنج و ناز | گل بماند در حجاب و غنچه مستور از رخش | |||||
آیت نصرة بسی خوانم، که از راه وصال | باز گردد لشکر امید منصور از رخش | |||||
همچو من در هجر جانان دور باد از کام دل | آنکه میدارد مرا بیموجبی دور از رخش | |||||
آنچه مقدور من بیچاره بود، از جان و دل | رفت بر باد و نشد یک بوسه مقدور از رخش | |||||
دست گیرد اوحدی را بیشک، ار دستان او | داستانی باز گوید پیش دستور از رخش |