اوحدی مراغهای (غزلیات)/ای صبا، حال من بدو برسان
ظاهر
ای صبا، حال من بدو برسان | نه چنان سرسری، نکو برسان | |||||
سخن من نه بیش گوی و نه کم | آنچه من گویمت، بگو، برسان | |||||
به زبان کسش مده پیغام | خود سخن گوی و روبرو برسان | |||||
نامه با خودنگاه دار و چو او | با تو گوید که، نامه کو؟ برسان | |||||
گر مجالت نباشد اول روز | فرصتی نیکتر بجو، برسان | |||||
قصهی این غریب سرگشته | پیش آن ماه تندخو برسان | |||||
حلقهای باز کن ز طرهی او | حلقه بگذاشتیم، بو برسان | |||||
سخن چشم همچو جوی مرا | بنگار بهانه جو برسان | |||||
اوحدی گر چه در غمش یکتاست | تو سلام هزار تو برسان |