اوحدی مراغهای (غزلیات)/شاد گردم که هر به ایامی
ظاهر
شاد گردم که هر به ایامی | قامتت را ببینم از بامی | |||||
بیتو کارم به کام دشمن شد | وز دهانت نیافتم کامی | |||||
در جدایی تبم گرفت و تو خود | ننهادی به پرسشم گامی | |||||
دشمنان از شراب وصل تو مست | دوستان را نمیدهی جامی | |||||
خال را دانه ساختی وز زلف | بر سر دانه میکشی دامی | |||||
در دلم چون غمت قرار گرفت | گو: قرارم مباش و آرامی | |||||
چه تفاوت کند در آتش تو؟ | گر بسوزد چو اوحدی خامی |