اوحدی مراغهای (غزلیات)/با دشمنان ما شد هم خانه آشنایی
ظاهر
با دشمنان ما شد هم خانه آشنایی | کرد از فراق ما را دیوانه آشنایی | |||||
روزی هزار نوبت از شمع عارض خود | ما را بسوخت همچون پروانه آشنایی | |||||
از زلف و خال مشکین پیوسته بر رخ و لب | هم دام عشق دارد هم دانه آشنایی | |||||
ترس خدا ندارد در سینه شهر سوزی | مویی وفا ندارد در شانه آشنایی | |||||
آن روز کاشنا شد با من به دلنوازی | گفتم که: زود گردد بیگانه آشنایی | |||||
پیمانهیپر از می در ده، مگر که با ما | پیمان کند چو بیند پیمانه، آشنایی | |||||
ای اوحدی، چه حاجت چندین سخن؟ که حرفی | بس، گر چنانکه باشد در خانه آشنایی |