اوحدی مراغه‌ای (غزلیات)/گر چه امید ندارم که: شوم شاد از تو

از ویکی‌نبشته
اوحدی مراغه‌ای (غزلیات) از اوحدی مراغه‌ای
(گر چه امید ندارم که: شوم شاد از تو)
  گر چه امید ندارم که: شوم شاد از تو نتوانم که زمانی نکنم یاد از تو  
  گفته بودی که: به فریاد تو روزی برسم کی به فریاد رسی؟ ای همه فریاد از تو  
  دانم این قصه به خسرو برسد هم روزی که: تو شیرینی و شهری شده فرهاد از تو  
  اگر امشب سر آن زلف به من دادی، نیک ورنه فردا من و پای علم و داد از تو  
  گر تو، ای طرفه‌ی شیراز، چنین خواهی کرد برسد فتنه به تبریز و به بغداد از تو  
  دوش گفتی: به دلت در زنم آتش روزی چه دل؟ ای خرمن دلها شده بر باد از تو  
  دل ما را غم هجر تو ز بنیاد بکند خود ندیدیم چنین کار به بنیاد از تو  
  اوحدی را مکن از بند خود آزاد، که او بنده‌ای نیست که داند شدن آزاد از تو