اوحدی مراغهای (غزلیات)/ترا گزید دل من،مرا گزید غم تو
ظاهر
ترا گزید دل من،مرا گزید غم تو | به حال من نظری کن، که مردم از ستم تو | |||||
متاب روی و سر از من،مباش بیخبر از من | که روز و شب دل و چشمم در آتشست ونم تو | |||||
تویی علاج غم ما تویی مسیح دم ما | ز مرگ باک نباشد که میخوریم دم تو | |||||
ز راه دور و بیابان چه باک و دوزخ تابان؟ | کزین دو بیم ندارم به پشتی کرم تو | |||||
به صید ما نکند کس هوا و رغبت ازین پس | که داغ دست تو داریم و خانه در حرم تو | |||||
مگر تو چارهی کارم کنی و زخم که دارم | که مرهمی نشناسم موافق الم تو | |||||
کدام جنس که دستم نباخت بر سر کویت؟ | کدام نقد که چشمم نریخت در قدم تو؟ | |||||
گر آن مجال ببینم شبی که: با تو نشینم | کنم شکایت بسیار از التفات کم تو | |||||
مکن شکسته و خوارش، به دست کس مسپارش | که اوحدیست درین شهر سکهی درم تو |