اوحدی مراغهای (غزلیات)/عنایتیست خدا را به حال ما امروز
ظاهر
عنایتیست خدا را به حال ما امروز | که شد خجسته از آن چهره فال ما امروز | |||||
شبی چو سال ببینم و گرنه نتوان گفت | حکایت شب هجر چو سال ما امروز | |||||
فراقنامه که دی دل به خون دیده نوشت | سپردهایم به باد شمال ما امروز | |||||
کجا خلاص شوند از وبال ما فردا؟ | جماعتی که شکستند بال ما امروز | |||||
از آن لب و رخ حاضر جواب شرط آنست | که بوسه بیش نباشد سال ما امروز | |||||
ز سیم اشک و زر چهره وجه آن بنهیم | گر التفات نماید به حال ما امروز | |||||
خیال را بفرستد دگر به شب جایی | گرش وقوف دهند از خیال ما امروز | |||||
به زلف او دهم این نیم جان که من دارم | و گرنه دل ننهد بر وصال ما امروز | |||||
به خواب شب مگر آن روی را توان دیدن | که پیش دوست نباشد مجال ما امروز | |||||
چو باد صبح کنون قابلی نمییابد | که بشنود سخنی از مقال ما امروز | |||||
صبا، برابر رخسار آن غزال بهشت | اداکن این غزل از حسب حال ما امروز | |||||
اگر کند طلب اوحدی ز لطف بگوی | که: بیش ازین نکنی احتمال ما امروز |