اوحدی مراغهای (غزلیات)/جز لبم شرح میان او نکرد
ظاهر
جز لبم شرح میان او نکرد | جز دلم وصف دهان او نکرد | |||||
روی اقبالی ندید آن سر، که زود | جای خود بر آستان او نکرد | |||||
راز دل زان فاش میگردد، که دوست | چارهی درد نهان او نکرد | |||||
هر که قتل ما بدید آگاه شد: | کان بجز تیر و کمان او نکرد | |||||
آنکه سر در پای عشق او نباخت | دست وصل اندر میان او نکرد | |||||
خاطر آشفتهی ما کی کند؟ | عشرتی کندر زمان او نکرد | |||||
بر که نالد اوحدی زین پس، که دوست | گوش بر آه و فغان او نکرد |