اوحدی مراغهای (غزلیات)/نظری گر ز سر لطف به کارم کردی
ظاهر
نظری گر ز سر لطف به کارم کردی | شادمان چون گل و خرم به بهارم کردی | |||||
جاودان گفتمی آن خنجر و بازو را شکر | با خود ار زانکه ببری چو شکارم کردی | |||||
اگر آن غنچه دهن را سر مهری بودی | در دل از کیسه چرا آن همه خارم کردی | |||||
خرم از گل بدر افتادی و بار از گرداب | اگر از راه کرم دست به بارم کردی | |||||
تنگ دستم، چه شدی گر به وفا دستی تنگ | ز سر لطف در آغوش و کنارم کردی؟ | |||||
از درخت قد و باغ رخ تو کم چه شود؟ | دامن ار پر گل و سیب و به و نارم کردی | |||||
به غلامی نشمردی دل من شاهان را | با غلامان خود ار دوست شمارم کردی | |||||
کاج! لعلی ز لبش بستدمی، تا بر من | سهل بودی اگر این باده خمارم کردی | |||||
نشوی در پی آزار دل من یک روز | گر شبی گوش بدین نالهی زارم کردی | |||||
پس ازین شام جدایی چه شدی گر سحری؟ | تا به بستان در حجره گذارم کردی | |||||
اوحدی، گر به قبولی برسیدی ز لبش | زود بر مرکب اقبال سوارم کردی |