اوحدی مراغهای (غزلیات)/زمانی خاطرم خوش کن به وصل روی گل رنگت
ظاهر
زمانی خاطرم خوش کن به وصل روی گل رنگت | که دل تنگم ز سودای دهان کوچک تنگت | |||||
از آن چون مهر زر دایم فرو بستست کار من | که مهر زر نمیورزد دل بیمهر چون سنگت | |||||
اگر سالی نمیبینی نشان، هرگز نمیپرسی | کجا پرسی نشان من؟ که هست از نام من ننگت | |||||
به حسن غمزه و قامت ببردی دل جهانی را | فغان از قامت چالاک و آه از غمزهی شنگت! | |||||
گناه هر که در عالم، بیامرزد ز بهر تو | اگر پیش خدا آرند فردا بر همین رنگت | |||||
مرا از رنگ و دستان تو بوی آن همی آید | که هم دستان زبون گردد ز دستان و ز نیرنگت | |||||
مکن پنهان ز چشم من بیاض روز روی خود | که ما را کرد سودایی سواد زلف شبرنگت | |||||
ترا با اوحدی جنگست و ما را فکر آن در دل | که سر در پایت اندازیم،اگر باشد سر جنگت |