اوحدی مراغهای (غزلیات)/من کشتهی عشقم،خبرم هیچ مپرسید
ظاهر
من کشتهی عشقم،خبرم هیچ مپرسید | گم شد اثر من،اثرم هیچ مپرسید | |||||
گفتند که: چونی؟ نتوانم که بگویم | این بود که گفتم، دگرم هیچ مپرسید | |||||
فردا سر خود میکنم اندر سر و کارش | امروز که با درد سرم هیچ مپرسید | |||||
وقتی که نبینم رخش احوال توان گفت | این دم که درو مینگرم هیچ مپرسید | |||||
بیعارضش این قصهی روزست که دیدید | از گریهی شام و سحرم هیچ مپرسید | |||||
خون جگرم بر رخ و پرسیدن احوال؟ | دیدید که: خونین جگرم، هیچ مپرسید | |||||
از دوست بجز یک نظرم چون غرضی نیست | زان دوست بجز یک نظرم هیچ مپرسید | |||||
از دست شما جامه دو صد بار دریدم | خواهید که بازش بدرم هیچ مپرسید | |||||
با اوحدی این دیدهیتر بیش ندیدیم | بالله ! که ازین بیشترم هیچ مپرسید |