اوحدی مراغهای (غزلیات)/به وقت گل پی معشوق و باده باید رفت
ظاهر
به وقت گل پی معشوق و باده باید رفت | سوار عیش تراند، پیاده باید رفت | |||||
چمن بسان بهشتی گشاده روی طرب | در آن بهشت به روی گشاده باید رفت | |||||
بهشت خوش نبود بیجمال نازک یار | یکی دو ره پی آن حورزاده باید رفت | |||||
ز سیب ساده بود شاخها به موسم گل | به بوی آن رخ چون سیب ساده باید رفت | |||||
چون سر برون نهی از شهر و روی در صحرا | بزرگزادگی از سهر نهاده باید رفت | |||||
در آن زمان که به عزم طرب شوی بر پای | نشاط باده به سر در فتاده باید رفت | |||||
برای کاسه گرفتن سبو چو زد زانو | پیاله وار بر ایستاده باید رفت | |||||
ز باده پر قدحی چند نوش کرده دگر | به دست بر قدحی پر ز باده باید رفت | |||||
ازین جهان چو همی باید، اوحدی، رفتن | به کام داد دل خویش داده باید رفت |