اوحدی مراغهای (غزلیات)/آنکه رخ عاشقان خاک کف پای اوست
ظاهر
آنکه رخ عاشقان خاک کف پای اوست | با رخ او جان ما، در دل ما جای اوست | |||||
او همه نورست، از آن شد همه چشمی برو | او همه جانست، از آن در همه دل جای اوست | |||||
نیست بجز یاد او در دل ما جای گیر | در سر ما هم مباد هر چه نه سودای اوست | |||||
صورت دست از ترنج فرق نکرد آنکه دید | یوسف ما را، که مصر پر ز زلیخای اوست | |||||
نیست دلی کو نخورد غوطه به دریای عشق | وین همه دریا که هست غرقهی دریای اوست | |||||
خواهش ما زان جمال نیست بجز یک نظر | گر بکند بخت ما، ورنکند رای اوست | |||||
نیست سر و تن دریغ گو: بزن، آن دست تیغ | کز تن ما دور به سر که نه در پای اوست | |||||
جز ورق ذکر او ورد نخواهیم ساخت | چون همه طومار ما اسم و مسمای اوست | |||||
شیوهی شوخان شنگ، عربدهی رنگ رنگ | غمزهی چشمان تنگ، جمله تقاضای اوست | |||||
با تو ز یکتا شدن عار ندارد، ولی | گیر که یکتا شود، کیست که همتای اوست؟ | |||||
کام که جست اوحدی از رخ او دور بود | جامهی این آرزو چون نه به بالای اوست |