اوحدی مراغهای (غزلیات)/کیست دگر باره این؟ بر لب بام آمده
ظاهر
کیست دگر باره این؟ بر لب بام آمده | روی چو صبحش در آن زلف چو شام آمده | |||||
بر همه ارباب عشق حاکم و والی شده | در همه اسباب حسن چست و تمام آمده | |||||
یاور ما نیست چرخ، همدم ما نیست بخت | ور نه چرا بگذرد صید به دام آمده؟ | |||||
گویی: از آشوب او هیچ توانیم دید | ما به سلامت شده، او به سلام آمده؟ | |||||
سینه ز خونریز او سخت حذر میکند | زانکه جوانست و مست، در پی نام آمده | |||||
گر چه ز هجران او درد سری کم نبود | کام دل خود ندید جان به کام آمده | |||||
مهرهی ششدر شدست، آه! که در دست خود | نقش موافق نداد نرد مدام آمده | |||||
با همه تندی و جوش در عجبم من که چون | سخت لگامی نکرد توسن رام آمده؟ | |||||
بید، که بالا گرفت منصب او در چمن | گو که: تماشا کند سرو به بام آمده | |||||
با همه تلخی که کرد، در صفت و شان او | از نفس اوحدی شهد کلام آمده |