اوحدی مراغهای (غزلیات)/در عشق اگر زبان تو با دل یکی شود
ظاهر
در عشق اگر زبان تو با دل یکی شود | راه ترا هزار و دو منزل یکی شود | |||||
زین آب و گل گذر کن و مشنو که: در وجود | آن کو گل آفریند با گل یکی شود | |||||
یک اصل حاصل آید و آن اصل نام او | روزی که اصل و فرع مسایل یکی شود | |||||
جز در طریق عشق ندیدم که: هیچ وقت | مقتول با ارادت قاتل یکی شود | |||||
آنکش گشاده شد نظری بر جمال حق | مشنو که: با مزخرف باطل یکی شود | |||||
گر صد هزار نقش بداری مقابلش | با او مگر حقیقت قابل یکی شود | |||||
راه ار برد به حلقهی ابداعیان دلت | پست و بلند و خارج و داخل یکی شود | |||||
بسیار شد عجایب این بحر و چون ز موج | کشتی بر آوریم به ساحل یکی شود | |||||
زین لا و لم به عالم توحید راه تو | وقتی بری، که سامع و قایل یکی شود | |||||
تا در میان حدیث من و اوحدی بود | این داوری دو باشد و مشکل یکی شود |