اوحدی مراغهای (غزلیات)/آن سیه چهره که خلقی نگرانند او را
ظاهر
| آن سیه چهره که خلقی نگرانند او را | خوبرویان جهان بنده به جانند او را | |||||
| دلبرانی که به خوبی بنشانند امروز | جای آنست که بر دیده نشانند او را | |||||
| دامنش پاک ز عارست و دلش پاک ز عیب | پاکبازان جهان بنده از آنند او را | |||||
| گر در افتد به کفم دامن وصلش روزی | از کف من به جهانی نجهانند او را | |||||
| نیست بیمصلحتی از بر او دوری من | برمیدم ز برش، تا نرمانند او را | |||||
| قیمت قامت او را من بیدل دانم | ورنه این یک دوسه افسرده چه دانند او را؟ | |||||
| ای که گشت اوحدی از بهر تو بدنام جهان | بندهی تست، نام که خوانند او را | |||||