اوحدی مراغه‌ای (غزلیات)/گر شبی چاره‌ی این درد جدایی بکنم

از ویکی‌نبشته
اوحدی مراغه‌ای (غزلیات) از اوحدی مراغه‌ای
(گر شبی چاره‌ی این درد جدایی بکنم)
  گر شبی چاره‌ی این درد جدایی بکنم از شب طره‌ی او روز نمایی بکنم  
  ور به دست آورم از شام دو زلفش گرهی تا سحر بر رخ او غالیه سایی بکنم  
  سرزنش می‌کندم عقل که: در عشق مپیچ بروم چاره‌ی این عقل ریایی بکنم  
  از برای سخن عقل خطایی باشد که به ترک رخ آن ترک ختایی بکنم  
  گر مسخر شود آن روی چو خورشید مرا پادشاهی چه؟ که دعوی خدایی بکنم  
  هر چه باشد، ز دل و دانش و دین، گر خواهد بدهم و آنچه مرا نیست گدایی بکنم  
  از جدایی شدم آشفته‌ی و اندر همه شهر مددی نیست که تدبیر جدایی بکنم  
  صبر گویند: بکن، صبر به دل شاید کرد چون مرا نیست دلی، صبر کجایی بکنم؟  
  اوحدی وار اگر آن زلف دو تا بگذارد زود یکتا شوم و ترک دوتایی بکنم