اوحدی مراغهای (غزلیات)/نگارا، گر چه میدانم که بس بیمهری و پیوندی
ظاهر
نگارا، گر چه میدانم که بس بیمهری و پیوندی | سلامت میفرستم با جهانی آرزومندی | |||||
بدان دل کت فرستادم نهای خرسند، میدانم | که گر جان نیز بفرستم نخواهد بود خرسندی | |||||
چنین زانم پسندیدی که حال من نمیدانی | ز حالم گر شوی آگه چنان دانم که نپسندی | |||||
ز شاخ مهر چون گفتم که: بار الفتی چینم | درخت الف ببریدی و بیخ مهر بر کندی | |||||
اگر دستت همی خواهم خسی بر پیش من داری | ورت من پای میبوسم ز دست من همی تندی | |||||
فرو هشتی به خویش آن زلف را کاشفته میگردد | نه آن بهتر که او را بر چو من دیوانهای بندی؟ | |||||
جهانی را بیفگندی به حسن یک نظر، جانا | کزان افتادگان روزی نظر بر کس نیفگندی | |||||
بپیوند رفت روز جور و بیداد و ستم، جانا | کنون هنگام احسانست و انعام و خداوندی | |||||
حدیث تلخ اگر گفتی نرنجید اوحدی را دل | که گر زان تلختر نیزش بگویی شربت قندی |