اوحدی مراغهای (غزلیات)/هیچ نقاشی نیامیزد چنین رنگ، ای پسر
ظاهر
هیچ نقاشی نیامیزد چنین رنگ، ای پسر | از تو باطل شد نگارستان ارژنگ، ای پسر | |||||
روی سبز ارنگت اندر حلقهی زلف سیاه | سرخ رویان را ببرد از چهرهها رنگ، ای پسر | |||||
زخم تیر غمزهی آهن شکافت را هدف | سینهای میباید از فولاد، یا سنگ، ای پسر | |||||
گر چه میدانم که: حوران بهشتی چابکند | هم نپندارم که باشند این چنین شنگ، ای پسر | |||||
هم به چنگت کردمی سازی، گرم بودی ولی | بر نمیآید مرا جز ناله از چنگ، ای پسر | |||||
طاقت جنگت نداریم، آشتی کن بعد ازین | آشتی گر میتوان کردن، مکن جنگ، ای پسر | |||||
هر سواری زان لب شیرین شکاری میکند | اسب بخت ما، دریغ، ار نیستی بنگ، ای پسر | |||||
با جفا دیگر چرا تنگ اندر آوردی عنان؟ | رحم کن بر ما، که مسکینیم و دلتنگ، ای پسر | |||||
هر غمی را چارهای کردم به فرهنگی،ولی | با فراقت بر نمیآیم به فرهنگ، ای پسر | |||||
اوحدی را در غمت ینگی بجز مردن نماند | گر بمانی مدتی دیگر برین ینگ، ای پسر |