اوحدی مراغهای (غزلیات)/هزار قطرهی خونم ز چشم تر بچکد
ظاهر
هزار قطرهی خونم ز چشم تر بچکد | ز شرم چون عرق از روی آن پسر بچکد | |||||
سرشک چیست؟ که در پای او شدن حیفست | سواد مردمک دیده کز بصر بچکد | |||||
خیال اوست درین آب چشم و میترسم | که وقت گریه مبادا به یک دگر بچکد! | |||||
مرا که سینه کبابست و دل بر آتش او | عجب نباشد اگر خونم از جگر بچکد | |||||
یقین که خانهی چشمم شود خراب شبی | اگر بدین صفت از شام تا سحر بچکد | |||||
حلال میکنم، ار خون می بریزد خصم | به شرط آنکه بر آن آستان و در بچکد | |||||
به صورت آب حیاتی، که مرده زنده کند | ز گوشهی لب شیرین او مگر بچکد | |||||
گر از لبش بچشی شربتی، نگه نکنی | به شربت عرق بید کز شکر بچکد | |||||
به بوی آنکه گلی چون رخش به دست آرد | چه خون که از دل گرم گلاب گر بچکد؟ | |||||
برابر رخش ار شمع را برافروزد | ز شرم عارضش از پای تا به سر بچکد | |||||
قباش بر تن نازک چو بید میلرزد | ز بیم لعل لب آن پری گهر بچکد | |||||
حدیث خوبی این دلبران آتشروی | مرا رواست، که آتش ز شعر تر بچکد |