اوحدی مراغهای (غزلیات)/ز ما بودی، جدا بودن روا نیست
ظاهر
ز ما بودی، جدا بودن روا نیست | یکی گفتی، دویی کردن سزا نیست | |||||
وجود خود ز ما خالی مپندار | که نقش از نقشبند خود جدا نیست | |||||
سرایی ساختی اندر دماغت | که غیر ار خواجه چیزی در سرا نیست | |||||
بنه تن بر هلاک، از خویش بینی | که درد خویش بینی را دوا نیست | |||||
چو خودرایان به خود جستی تو، مارا | غلط کردی که: بی ما رهنما نیست | |||||
کسی کو از هوای خویش بگذشت | مبر نامش، که مرغ این هوا نیست | |||||
اگر زان بینشان جویی نشانی | به جایی بایدت رفتن که جا نیست | |||||
درین بستان ز بهر سایهی سرو | طلب کن سدرهای، کش منتها نیست | |||||
مبین، ای اوحدی، غیر از خدا هیچ | که چون واقف شوی غیر از خدا نیست |