اوحدی مراغهای (غزلیات)/شب میبینم اندر خواب و میگویم: وصالست این
ظاهر
شب میبینم اندر خواب و میگویم: وصالست این | به بیداری تو خود هرگز نمیپرسی: چه حالست این؟ | |||||
دهان یا نوش، قد یا سرو، تن یا سیم خامست آن؟ | جبین یا زهره، رخ یا ماه، ابرو یا هلالست این؟ | |||||
به جرم آنکه مرغ دل هوادار تو شد روزی | شکستی بال او، آنگه نمیگویی: وبالست این | |||||
ز هجران شب زلف تو بنشینم به روز غم | معاذالله! چه روز غم؟ خطا گفتم، محالست این | |||||
مرا گویند: مجموعی ز عشق آن صنم یا نه؟ | ز همچون من پریشانی چه جای این سالست این؟ | |||||
برای عشق تو گر من ببازم مال و جاه خود | مکن عیبی که: پیش من به از صد جاه و مالست این | |||||
حرامست اوحدی را جز درین معنی سخن گفتن | که هر کو بشنود گوید: مگر سحر حلالست این؟ |