اوحدی مراغهای (غزلیات)/به آن سرم که: سر خود ز می چو مست کنم
به آن سرم که: سر خود ز می چو مست کنم | گذر به کوچهی آن ترک میپرست کنم | |||||
به خیره سوختنم دست یافت دوست، مگر | به چاره ساختن آن دوست را به دست کنم | |||||
به گردن دلم از نو درافگند بندی | از آن کمند چو آهنگ بازرست کنم | |||||
دلم به دام بالها در اوفتد چون صید | چو یاد صید که از دام من بجست کنم | |||||
هوای قد بلندش مرا چو پست کند | نوای گفتهی خود را بلند و پس کنم | |||||
دلم به تیر غمش خسته گشت و میخواهم | که جان خود هدف آن کمان و شست کنم | |||||
گرم طلب کنی، ای اوحدی، ازان درجوی | که من به خاک سر کوی او نشست کنم |