اوحدی مراغهای (غزلیات)/بار بربستیم، ازین منزل به در باید شدن
ظاهر
بار بربستیم، ازین منزل به در باید شدن | آب این جا تیره شد، جای دگر باید شدن | |||||
وحشت آباد است این، زین جا سبک بیرون رویم | گر به پهلو گشت باید ور به سر باید شدن | |||||
چون نمیبینیم از آن آرام جان این جا اثر | با نثار اشک خونین بر اثر باید شدن | |||||
یاد نقش روی آن گل چهره چون همراه ماست | سهل باشد گر به روی خاربر باید شدن | |||||
من در آن بندم که: تدبیری بسازم راه را | عقل میگوید که: نه، نه، زودتر باید شدن | |||||
اندر آن دریای جان خرمهره چیدن، چند؟ چند؟ | خود چو غواصم به دریایی گهر باید شدن | |||||
اصفهان ز اقلیم چارم آسمان چارمست | سوی او عیسیصفت بیپا و سر باید شدن | |||||
نیست اینجا از بزرگان ناظری بر حال من | بعد ازینم پیش آن اهل نظر باید شدن | |||||
اوحدی، چون جان بر آمد، پر جگر خواری مکن | در پی کام دل خود بیجگر باید شدن | |||||
پر بریزد مرغ اگر بر خاک ایشان بگذرد | گر تو مرغ زیرکی بیبال و پر باید شدن |