اوحدی مراغهای (غزلیات)/تا رسم جگرخواری پیش تو روا باشد
ظاهر
تا رسم جگرخواری پیش تو روا باشد | عشق ترا مشکل کاری به نوا باشد | |||||
شمشماد همی لرزد چون بید ز بالایت | بالای چنین، رعنا در شهر بلا باشد | |||||
زینسان که گریبانم بگرفت غم عشقت | این خرقه که میبینی یک روز قبا باشد | |||||
من میکنم آن طاعت کز بنده سزد، لیکن | شرطست که نگریزی، گر روز جزا باشد | |||||
خلقی ز پیت پویان، مهر تو به جان جویان | زین جمله دعا گویان تا بخت کرا باشد؟ | |||||
آب غم عشق تو بگذشت ز سر ما را | وآنگه تو ز بیرحمی بگذاشته تا: باشد | |||||
لعلت نکند سعیی در چارهی کار من | بیچاره کسی کو را کاری به شما باشد | |||||
غم را که بها نبود در شهر کسان هرگز | آن روز که من جویم شهریش بها باشد | |||||
گر خوب شود کاری، از طلعت خود گیری | ور زشت شود، تاوان بر طالع ما باشد | |||||
گفتی که: روا گردد از من همه حاجتها | مرد اوحدی از عشقت، آخر چه روا باشد؟ |