اوحدی مراغه‌ای (غزلیات)/روی خود بنمود و هوش از ما ببرد

از ویکی‌نبشته
اوحدی مراغه‌ای (غزلیات) از اوحدی مراغه‌ای
(روی خود بنمود و هوش از ما ببرد)
  روی خود بنمود و هوش از ما ببرد طاقت و هوش از تن شیدا ببرد  
  دل شکیب از روی خوب او نداشت زان میان بگذاشتیمش تا ببرد  
  روی او چون دید نقش ما و من نام من گم کرد و رخت ما ببرد  
  زین جهان من داشتم جان و دلی این به دست آورد و آن در پا ببرد  
  من چنین در جوش و آتش ناپدید گر نهان آمد، مرا پیدا ببرد  
  دانش و دین مرا آن چشم ترک روز غارت بود، در یغما ببرد  
  از دل من بود هر غوغا که بود پیش او رفت آن دل و غوغا ببرد  
  راه فردا بر گرفت از امشبم کامشبم بگرفت و تا فردا ببرد  
  تا قیامت هر که گوید سرعشق قطره‌ای باشد، کزین دریا ببرد  
  جای آن هست ار کنی جوش و فغان اوحدی، کش عشق او از جا ببرد