اوحدی مراغهای (غزلیات)/ای کس ما، چون شدی باز مطیع کسان؟
ظاهر
ای کس ما، چون شدی باز مطیع کسان؟ | بیخبریم از لبت، هم خبری میرسان | |||||
نیست مجال گذر بر سر کویت، ز بس | ولولهی اهل عشق، دبدبهی حارسان | |||||
در دل بیدانشان مهر تو دانی که چیست؟ | مصحف و دست یهود، گوهر و پای خسان | |||||
از گل روی تو چون یاد کنم در چمن | نعره زنم رعدوش، گریه کنم ابرسان | |||||
این نفس گرم را ز آتش عشقی شناس | تا نبود در ضمیر چون گذرد بر لسان؟ | |||||
یک نفس، ای ساروان، پیشروان را بدار | تا به شما در رسد قافلهی واپسان | |||||
گوهر وصل تو من باز به دست آورم | یا به نماز و نیاز، یا به فسون و فسان | |||||
چند کنی، اوحدی، ناله؟ که در عشق او | تیر جفا خوردهاند از تو نکوتر کسان | |||||
در غمش از دیگری هیچ معونت مجوی | دود دل خویشتن به ز چراغ کسان |