اوحدی مراغهای (غزلیات)/نگارینا، به وصل خود دمی ما را ز ما بستان
ظاهر
نگارینا، به وصل خود دمی ما را ز ما بستان | دل ما را به آن بالا ز دست این بلا بستان | |||||
ز هجران تو رنجوریم، اگر بیمار میپرسی | از آنسر رنجه کن پایی، وزین سر مزد پابستان | |||||
ز تشریف وصالم چون کله داری نمیبخشی | من از بهر تو پیراهن قبا کردم، قبابستان | |||||
فرستادی که: دل به فرست، اگر کامت همی باید | گر این از دل همی گویی، تو اینک دل، بیا، بستان | |||||
گر از روی غلط وقتی به راهم پیشباز افتی | دعایی بیغرض بشنو، سلامی بیریا بستان | |||||
دلم یک بوسه میخواهد ز لعل شکرین تو | اگر بوسی دلی ارزد، ز من جان بیبها بستان | |||||
ضرورت نامهای امشب فرستادم به نزد تو | تو از مرغ سحر در خواه و از باد صبا بستان | |||||
زمین آستانت را به لب چون بوسه بستانم | زمانی آستینت را ز روی دلربا بستان | |||||
خدا کرد اوحدی را دل به عشق اندر ازل شیدا | ترا گر سخت میید، برو، جرم از خدا بستان |