اوحدی مراغه‌ای (غزلیات)/به خرابات گذارم ندهند از خامی

از ویکی‌نبشته
اوحدی مراغه‌ای (غزلیات) از اوحدی مراغه‌ای
(به خرابات گذارم ندهند از خامی)
  به خرابات گذارم ندهند از خامی سوی مسجد نتوانم شدن از بدنامی  
  صوفی رندم و معروف به شاهدبازی عاشق مستم و مشهور به درد آشامی  
  سر ز ناچار بر آورده به بی‌سامانی تن ز ناکام فرو داده به دشمن کامی  
  حال می خوردنم از روزن و سوراخ به شب همه همسایه بدیدند ز کوته بامی  
  آن زبونم که اگر بر سر بازار بری بیسخن مال مرا خاص شناسد عامی  
  دشمنم گر نتواند که ببیند نه عجب دوست نیزم نتواند ز ضعیف اندامی  
  اوحدی‌وار به صد بند گرفتارم، لیک تو درین بند ندانی که برون از دامی