اوحدی مراغهای (غزلیات)/ای که دیگر بیگناه از من عنان پیچیدهای
ظاهر
ای که دیگر بیگناه از من عنان پیچیدهای | دشمنی کردی روی از دوستان پیچیدهای | |||||
زور بر ما ناپسند آمد که از روی قیاس | پنجهی مسکین و دست ناتوان پیچیدهای | |||||
گر به سالی یک سخن با ما بگویی از دروغ | راست پنداری درو رمزی نهان پیچیدهای | |||||
آشکارا دی فرستادی دعایی نزد من | زیر هر حرفیش دشنامی نهان پیچیدهای | |||||
نامهای دوشم فرستادی به نام آشتی | چون به دیدم، بیست جنگش در میان پیچیدهای | |||||
التماس بوسهای کردم شبی، رفتی به خشم | وین نهان عمری برآمد تا در آن پیچیدهای | |||||
زلف و رویت جانب ما گوش میدارند و تو | زلف را زین تاب دادی، روی از آن پیچیدهای | |||||
قصه ها دارم، ولی نتوان نمودن پیش تو | کاوحدی را دم فرو بستی، زبان پیچیدهای |