اوحدی مراغهای (غزلیات)/بهار و باغ با ترکان گل رخسار خوش باشد
ظاهر
بهار و باغ با ترکان گل رخسار خوش باشد | شراب تلخ با خوبان شیرین کار خوش باشد | |||||
برون شهر، با یاران، شب مهتاب در صحرا | قدح در دست و مطرب مست و ساقی یار خوش باشد | |||||
میان باغ و طرف جوی و پای سرو و پیش گل | طرب در جان و می در جام و گل بر بار خوش باشد | |||||
سماع مطرب اندر گوش و دست یار در گردن | چمان اندر چمن مستانه فرزینوار خوش باشد | |||||
دمادم بادهای لعل کردن نوش و نقلش را | پیاپی بوسهازان لعل شکر بار خوش باشد | |||||
چنین شب ، گر مجال افتد که با دلدار بنشینی | شب قدرست و شبهای چنین بیدار خوش باشد | |||||
رفیقانم به صحرا میبرند از شهر و میدانم | که صحرا نیز هم با یاد آن دلدار خوش باشد | |||||
چو باشد باده و مطرب، پریرویی به دست آور | که هر جایی که این حاضر بود ناچار خوش باشد | |||||
کرا پروای باغ امروز؟ بیدیدار روی او | که فردا باغ جنت نیز با دیدار خوش باشد | |||||
مگو، ای اوحدی، جز وصف عشق و قصهی مستی | که هر کو شعر میگوید بدین هنجار خوش باشد | |||||
می و معشوقه و گل را چه داند قدر؟ هر خامی | که این معنی به چشم عاشقان زار خوش باشد |