اوحدی مراغهای (غزلیات)/در وفا داری نکردی آنچه میگفتی تو نیز
ظاهر
در وفا داری نکردی آنچه میگفتی تو نیز | تا به نوک ناوک هجران دلم سفتی تو نیز | |||||
یاد میدار که: در خوبی چو دوران تو بود | همچو دوران با من مسکین برآشفتی تو نیز | |||||
چون دل ما از دو گیتی روی در روی تو کرد | پشت بر کردی و از ما روی بنهفتی تو نیز | |||||
در چنین وقتی که شد بیدار هر جا فتنهای | اعتمادم بر تو بود، ای بخت، چون خفتی تو نیز؟ | |||||
ای که میگویی ز خوبان جهان طاقم به مهر | این کجا گویم که: با بدخواه ما جفتی تو نیز؟ | |||||
میکنی دعوی که: در باغ لطافت گل منم | راست میگویی، ولی بیخار نشکفتی تو نیز | |||||
چون به کین اوحدی دیدی که دشمن چیره شد | خانهی دل را ز مهر او فرو رفتی تو نیز |