اوحدی مراغهای (غزلیات)/ای ز سودای تو در هر گوشهای آواره من
ظاهر
ای ز سودای تو در هر گوشهای آواره من | چارهیکارم نه نیکو میکنی، بیچاره من! | |||||
روز مرگم بر سر تابوت خواهد شعله زد | آتش عشقت که در دل دارم از گهواره من | |||||
ای که گفتی: با جفای یار سیمین بر بساز | چند شاید ساخت؟ ز آهن نیستم، یا خاره، من | |||||
در زبان خاص و عام افتاد رازم چون سخن | ای مسلمانان، زبون افتادهام یک باره من | |||||
کاشکی! آن روی منظورش نمیدیدم ز دور | تا چو دوران کردمی از گوشهای نظاره من | |||||
خرقهی پرهیزم از سودای این دل پاره شد | خود نمییابم خلاص از دست این دل پاره من | |||||
اوحدی را عاشق و میخواره کرد او این چنین | ورنه تاکنون نبودم عاشق و میخواره من |