اوحدی مراغهای (غزلیات)/دور مرو، دور مرو، یار ببین، یار ببین
ظاهر
دور مرو، دور مرو، یار ببین، یار ببین | در نگر از دیدهی جان در دل و دیدار ببین | |||||
گر ز دل آگاه شدی، همسفر ماه شدی | چون تو درین راه شدی خوبی رفتار ببین | |||||
گر سفرت هست هوس، جان و خرد یار تو بس | نصرة ازین هر دو طلب، هجرت انصار ببین | |||||
دوست به پرسیدن تو، روی تو در دیدن تو | جنس فروشنده نگر، نقد خریدار ببین | |||||
چند برای دل خود؟ چند هوای دل خود؟ | چند رضای دل خود؟ مصلحت یار ببین | |||||
گردن ناموس بزن، نامهی زندیق بدر | خرقهی سالوس بکن، بستن زنار ببین | |||||
دشمن من شد دل من، توبه شکن شد دل من | گر پس ازینم طلبی، خانهی خمار ببین | |||||
خرقه که بر دوخته شد، نقد که اندوخته شد | پیش رخش سوخته شد، گرمی بازار ببین | |||||
قابل معلوم بهل، پارس مرو، روم بهل | در سرو در دوم نگر: این همه اسرار ببین | |||||
اوحدی، از بهر خدا، دور مرو پیش خدا | در خود و او کن نظری، نقطه و پرگار ببین |