اوحدی مراغهای (غزلیات)/تا دل ما با تو کرد روی ارادت
ظاهر
تا دل ما با تو کرد روی ارادت | هیچ نیاید ز ما مخالف عادت | |||||
گر چه کم ما گرفتهای تو ز شوخی | عشق تو افزون شدست و مهر زیادت | |||||
رنگ سلامت ندیدم و رخ شادی | از برمن تا برفتهای به سعادت | |||||
آنکه ز درد جدایی تو بمیرد | زنده نداند شدن به حشر و اعادت | |||||
داروی رنج خود از طبیب نپرسم | گر تو قدم رنجه میکنی به عیادت | |||||
همچو شهیدان تنش به خاک نپوسد | هر که به تیغ غم تو یافت شهادت | |||||
دایه بهمهرت برید ناف دل من | پس به کنارم گرفت روز ولادت | |||||
چشم تو آنجا که دست برد به دستان | سر بنهادند زیرکان به بلادت | |||||
اوحدی از درد دوری تو بنالید | با تو چو سودش نکرد صبر و جلادت | |||||
او نه به مهرت سری نهاد، که هرگز | خود ز زمین بر نداشت روی ارادت |